جدول جو
جدول جو

معنی فراخ روزی - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ روزی
آنکه رزق و روزی فراوان دارد
تصویری از فراخ روزی
تصویر فراخ روزی
فرهنگ فارسی عمید
فراخ روزی
(فَ)
آن که رزقی فراوان و بسیار دارد. (یادداشت بخط مؤلف) : ستوران فراخ روزی تر از مردم اند. (جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 206).
- امثال:
فراخ روزی را با قحطسال چه کار ؟ (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
فراخ روزی
کسی که دارای رزق فراوان و بسیار باشد آنکه اسباب آسایش و گذران او از هر جهت فراهم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فراخ روزی
کسی که رزق و روزی فراوان دارد، فراخ عیش
تصویری از فراخ روزی
تصویر فراخ روزی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که با مال حرام امرار معاش می کند و رزق وروزی خود را از راه ناروا به دست می آورد، کنایه از فقیر، نیازمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ روی
تصویر فراخ روی
تجاوز از حد خود، برای مثال مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی / که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (سعدی - ۷۰)، آسان گیری، اسراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، روباز، خوش رو، بسیم، گشاده خد، تازه رو، روتازه، بشّاش، طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخ روز
تصویر فرخ روز
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بازش رای فرخ روز گشتی / زمانه فرخ و فیروز گشتی (نظامی۲ - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ رَ)
به تعجیل و شتاب رونده، کسی که از حد خود بیرون رود. مسرف. هرزه خرج. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مردم گشاده رو و شکفته و خندان، کسی که پیوسته به عیش و عشرت گذراند. (برهان) ، آن که با مردم خوشرویی و خوش خلقی کند. (برهان) (ناظم الاطباء). فراخ روی. رجوع به فراخ روی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آنکه رزق مقسومش ضایع و تباه گردد. تنگ روزی:
می ده که من حرام روزی
خونابه خورم کدام روزی.
نظامی (الحاقی).
، آنکه از حرام اعاشه کند. آنکه از حرام هزینه کند
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پرحوصلگی. (یادداشت بخط مؤلف). هزّه. اریحیت. غموره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شکفته رو و گشاده پیشانی. (آنندراج). فراخ رو:
دریا که چنین فراخ روی است
بالایش قطره های جوی است.
نظامی.
رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گشادبازی. (یادداشت بخط مؤلف) :
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
که وقت دفع تو گردد مجال دشمن تنگ.
سعدی (گلستان).
رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
نام پرده ای است از موسیقی و صوتی از مصنفات باربد و به قول شیخ نظامی نام لحن بیست وهفتم از سی لحن باربد. (برهان) :
چو بازش رای فرخ روز گشتی
زمانه فرخ و فیروز گشتی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخ خویی
تصویر فراخ خویی
پر حوصلگی فراخ حوصلگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوشی
تصویر فراخ دوشی
چهار شانه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوی
تصویر فراخ دوی
تیزروی تندروی
فرهنگ لغت هوشیار
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. بشتاب رفتن، تجاوز از حد خود، اسراف، گشاد بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا روی
تصویر فرا روی
پیش روی برابر، سرشناس معروف
فرهنگ لغت هوشیار
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. گشاده رو خندان، کسی که پیوسته بعیش و عشرت گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ روی
تصویر فراخ روی
((~. رَ))
به شتاب رفتن، تجاوز از حد خود، ولخرجی، اسراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخ روز
تصویر فرخ روز
نام لحنی از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
گشاده رو، خوش رو، خوش گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
((~. رَ یا رُ))
به شتاب رونده، به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، ولخرج، اسراف کار
فرهنگ فارسی معین